عصری تابستانی و هوايی که کم ديدهای
گفتم: اين روزها دل خيلی بهانه تو را میگيرد
هوای ديدن تو را دارد.
گفت: میدانم همه چيز بهانهای است برای شانه به شانه
در حال و هوای با هم بودن
رفتن، نشستن و گريستن
گفتم: چرا گریه ! رفتن و نشستن درست !
اما گریستن را نمیخواهم نه !
گفت:برای حرمت نگاه ناگهان تو
برای یک دل دریا حرف نگفته
گفتم:و برای هر آنچه که گفتم و گفتم و نشنیدی !
گفت:برای آنچه خواستم و نبودی، خواستی و بودم
و برای هرچه که نمیدانم.
گفتم:در تمام این همه سالها، که همه از یادم برده بودند
تو تنها کسی هستی که هستی !
گفت: در این دل دل دلواپسی، عزیز دل
وقتی تو هستی انگار همه نیستند.
شب از آن شبها که در عمرت کم دیدهای
دریا دریا ستاره
یا رب مددی...
نظرات شما عزیزان: